جدول جو
جدول جو

معنی خدا گو - جستجوی لغت در جدول جو

خدا گو
نوعی سوسک
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش گو
تصویر خوش گو
خوش زبان، خوش آواز، دارای آواز و صدای خوشایند و دلنشین
خوش خوٰان، خوش لحن، خوش نوا، خوش الحان، خوش سرا، عالی آوازه
فرهنگ فارسی عمید
آش هفت حبه، (آنندراج)، آش مرکب از نخود و باقلی و عدس و غیره که آش هفت دانه و آش عاشورا گویند، آش هفت دانه را گویند و آن آشی است مرکب از نخود و باقلا و عدس و امثال آن، (برهان)، نوعی غله باشد، (برهان)، چون دانکو مطلق حبوب است محتمل است که دانگو نیز صورتی و یا لهجه ای از دانکو باشد، رجوع به دانکو شود
لغت نامه دهخدا
(خُ قُوْ وَ)
اصل این ترکیب ’خدا قوت بدهد’ یا ’خدا قوتت بدهد’ است و آن دعائی است که به بنایان و عمله و کارگران ساختمانی و کشاورزان و باغبانان گاه کار کردن کنند. نظیر: جملۀ ’خسته نباشید’. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
برای خدا. از بهر خدا. (آنندراج). بجهت خدا. محضاً ﷲ. (یادداشت بخط مؤلف) :
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خُ گَ)
فریبنده. دغل باز. (از آنندراج). این ترکیب شاید از ترکیبات فارسی زبانان هند باشد، زیرا در بین ایرانیان خدعه گر مشهور است نه خدع گر
لغت نامه دهخدا
(شِ اُ دَ / دِ)
غیرواقعگو. دروغگو. غیرمطابق واقعگو. کاذب:
هر طبع که او خلاف جویست
چون پردۀ کج خلاف گویست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
بازگوکننده خواب. آنکه خواب خود گوید. آنکه حکایت رؤیای خود کند. (یادداشت مؤلف) ، معبر. خواب گزار. آنکه تعبیر خواب کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خِ زَ)
مدح گوی. رجوع به مدح گوی شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام جزیره ای از استونی بدریای بالتیک دارای 15هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ دَ / دِ)
خداجوی. طالب خدا. (آنندراج). موحد. دیندار. (از ناظم الاطباء) :
چند جویی خدای را خداجو
من خدا من خدا من خدایم.
ادیب نیشابوری
لغت نامه دهخدا
تصویری از بد گو
تصویر بد گو
کسی که زیاد دشنام دهد آنکه غالبا سخن زشت گوید بد زبان بد دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانگو
تصویر دانگو
آش هفت حبه
فرهنگ واژه فارسی سره
ستایشگر، مداح، مدح خوان، مدحت گو، مدحت خوان، مدحت سرا، مدیحه سرا، مدح گستر، مناقبت خوان
متضاد: هجوگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گاو شیرده
فرهنگ گویش مازندرانی
خدای عزیز
فرهنگ گویش مازندرانی
کنایه از: شجاع و نترس
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که شاخ زند
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
شخم دوم زمین
فرهنگ گویش مازندرانی